مقدمه
مهاجرت، تنها جابهجایی جغرافیایی نیست؛ یک دگرگونی عمیق در ساختار روان، هویت، و احساس تعلق خانواده است. برای والدینی که به کشور جدیدی نقل مکان میکنند، این تجربه نهتنها شامل یادگیری زبان و فرهنگ تازه است، بلکه بازتعریف نقش والدگری در فضایی کاملاً متفاوت است.
در پژوهشهای جدید روانشناسی مهاجرت (Birman & Simon, 2014)، نشان داده شده است که خانوادههای مهاجر در کنار چالشهای اقتصادی و اجتماعی، با فشارهای هیجانی شدیدی مواجه میشوند که اغلب از «شکاف فرهنگی» میان نسلها ناشی میشود. والدینی که در فرهنگی رشد کردهاند که ارزشها، ساختار قدرت و الگوهای تربیتی خاص خود را دارد، حالا باید کودکانی را پرورش دهند که در فرهنگی متفاوت بزرگ میشوند — کودکانی که ممکن است در زبان، رفتار و حتی احساسات، بیشتر به جامعه میزبان شباهت داشته باشند تا به خانوادهی اصلی خود.
دوگانگی نقش والد در سرزمین جدید
در فرآیند مهاجرت، والدین اغلب میان دو نظام ارزشی گرفتار میشوند: از یک سو، سنتها و هنجارهای فرهنگی سرزمین مادری، و از سوی دیگر، ارزشهای آزادیمحور و فردگرای جامعهی جدید.
این تضاد میتواند باعث تعارض درونی شود. مثلاً مادری که در فرهنگی رشد کرده که احترام به والدین از طریق سکوت و اطاعت معنا مییابد، در کشور جدید با سیستمی روبهرو میشود که از کودک میخواهد «احساساتش را بیان کند» و «نه» گفتن را تمرین کند. برای چنین مادری، شنیدن مخالفت کودک ممکن است به معنای بیادبی تلقی شود، در حالی که در فرهنگ جدید، این نشانهی رشد و استقلال است.
این موقعیت، فشار روانی مضاعفی ایجاد میکند و اگر والد درون خود احساس گمگشتگی یا تردید کند، کودک نیز این ناامنی را در رفتار و تنظیم هیجانی خود بازتاب میدهد (Siegel, 2020).
اضطراب جدایی، احساس غربت و تنظیم هیجانی
پژوهشهای عصبروانشناختی نشان میدهند که تجربهی مهاجرت میتواند ساختار سیستم استرس بدن را تغییر دهد. والدینی که از حمایت اجتماعی یا خانوادگی در کشور جدید برخوردار نیستند، اغلب با اضطراب مزمن، خستگی هیجانی و احساس بیریشگی مواجه میشوند (Masten, 2018).
وقتی والد منبع اصلی تنظیم هیجانی برای کودک است، این ناامنی در سطح زیستی منتقل میشود — کودک ممکن است به جدایی حساستر شود، بیقراری نشان دهد یا به دنبال اطمینان دائمی باشد.
در واقع، احساس غربت والد، بیآنکه به زبان بیاید، در لحن صدای او، تماس چشمی، یا نحوهی پاسخ به نیازهای کودک منتقل میشود. همانطور که آلن شور (Schore, 2012) اشاره میکند، «مغز کودک در پاسخ به چهرهی والد رشد میکند؛ اگر چهره نگران باشد، مغز اضطراب را میآموزد.»
چالش زبان و ارتباط؛ وقتی کلمات احساس را منتقل نمیکنند
در خانوادههای مهاجر، زبان نه فقط ابزار ارتباط، بلکه پل میان نسلهاست. بسیاری از کودکان مهاجر بهسرعت زبان جامعهی جدید را میآموزند و به ترجمان والدینشان در محیط بیرونی تبدیل میشوند. این پدیده — که در روانشناسی با عنوان Parentification زبانی شناخته میشود — میتواند رابطهی قدرت را در خانواده تغییر دهد.
والد ممکن است احساس بیکفایتی کند و کودک احساس مسئولیت بیش از حد. در بلندمدت، این پویایی میتواند موجب خستگی هیجانی کودک و کاهش اقتدار سالم والد شود.
از سوی دیگر، وقتی والد در بیان احساساتش به زبان جدید ناتوان است، فاصلهی عاطفی افزایش مییابد. کودک درک نمیکند چرا والدش بهظاهر سرد یا ساکت است، در حالی که در درون او حجم زیادی از احساسات بیبیان وجود دارد.
انتقال نسلی تروما و تنش در خانوادههای دوفرهنگی
تحقیقات بینفرهنگی نشان میدهند که تروما و اضطراب والدین مهاجر، اغلب به نسل بعد منتقل میشود (Yehuda et al., 2016). این انتقال ممکن است نه از طریق داستانهای گفتهشده، بلکه از طریق واکنشهای هیجانی و بدنی اتفاق بیفتد.
وقتی پدر یا مادر هنوز از جدایی، فقر، یا تبعیض فرهنگی رنج میبرند، کودک آن را بهصورت ناآگاهانه حس میکند. او ممکن است احساس کند باید «والدین را آرام کند» یا در نقش بزرگسال ظاهر شود تا توازن خانواده حفظ شود.
در چنین شرایطی، وظیفهی والد دلبستهمحور این است که پیش از هر چیز، مراقب تنظیم هیجانی خودش باشد — زیرا کودک از ما یاد میگیرد چگونه در جهان احساس امنیت کند.
پیوند دوباره از طریق دلبستگی؛ پلی میان دو فرهنگ
والدین مهاجر گاهی میترسند اگر اجازه دهند کودک با فرهنگ جدید تطبیق پیدا کند، ریشههای فرهنگیاش را از دست دهد. اما در واقع، هویت سالم زمانی شکل میگیرد که کودک احساس کند میتواند همزمان به هر دو جهان تعلق داشته باشد.
راهحل، تحمیل ارزشها نیست، بلکه گفتوگوی عاطفی دربارهی تفاوتهاست. والد دلبستهمحور، با کنجکاوی و بدون قضاوت از کودک میپرسد: «چه چیزی در این کشور برایت سخت است؟ چه چیزی برایت جالب است؟» همین پرسشها، پلی میسازند میان دو فرهنگ، بدون حذف هیچیک.
به قول دانیل سیگل، «وابستگی ایمن، بستر رشد ذهنی آزاد و در عین حال متصل است.» (Siegel, 2012)
نتیجهگیری: بازسازی خانهی هیجانی در دل مهاجرت
در نهایت، مهاجرت فرصتی است برای بازتعریف «خانه» — نه فقط بهعنوان مکان، بلکه بهعنوان احساس امنیت درون رابطه.
وقتی والد بتواند در خود ثبات هیجانی ایجاد کند، حتی اگر کشور، زبان، یا فرهنگ تغییر کند، کودک همچنان احساس میکند «خانه» در آغوش والد است.
فرزندپروری در مهاجرت یعنی یادگیری دوبارهی شنیدن، دیدن، و پذیرش؛ یعنی ساختن یک دلبستگی تازه در سرزمینی ناآشنا.
منابع
- Bowlby, J. (1988). A Secure Base: Parent-Child Attachment and Healthy Human Development.
- Siegel, D. (2012). The Developing Mind.
- Schore, A. (2012). The Science of the Art of Psychotherapy.
- Masten, A. (2018). Resilience in Developmental Psychology.
- Yehuda, , et al. (2016). Intergenerational transmission of trauma effects.
- Birman, , & Simon, C. D. (2014). Acculturation and family functioning in immigrant families.